خوابت آشفته مباد

خوابت آشفته مباد!
خوشترین هذیانها
خزه ی سبز لطیفی ست که در برکه ی آرامش تو می روید.
خوابت آشفته مباد!
آنسوی پنجره ی ساکت و پر خنده ی تو
کاروان هایی از خون و جنون می گذرد،
کاروان های از آتش و برق و باروت.
سخن از صاعقه و دود چه زیبایی دارد
در زبانی که لب و عطر و نسیم،
یا شب و سایه و خواب،
می توان چاشنی زمزمه کرد؟
هرچه در جدول تن دیدی و تنهایی،
همه را پر کن،تا دختر همسایه ی تو
شعرهایت را در دفتر خویش
با گل و با پر طاووس بخواباند
تا شام بعد.
خوابشان خرم باد!

                             شفیعی کدکنی

م .... ن

غیــــــرت دارمــــــــ

روی خــــــــــــــاطراتمانـ !!!

بـــرای هـــر کســــی تعــــــریفشان نمــــیکنمـــــ...

تــــــــــــو فقـــــط مــــــــرد بــــــاش

و

انـــــــکارشـــــان نکـــــــن

ورق پاره های شکست

گیریـم تـا آخـر عمـر تنـها بمـانی و شـریکی بـرای زنـدگیت پیـدا نکنـی ؛


تحمـل ایـن موضـوع ، بسیـار آسان‌تـر از آنسـت کـه شـب و روز با کســی


سـر و کـار داشتـه بـاشی ، کـه حتـی یکـی از هـزاران حـرف تـو را نمی‌ فهـمد ...


٠•●ஜ جــــــورج اورول ஜ●•٠

ورق پاره های تنهایی

می خواهم برای خودم عاشقانه بنویسم
عاشقانه تر از لیلی و مجنون،
رومئو و ژولیت.

می خواهم خودم را بغل کنم
......از ته دل ببوسم
روزی دو بار روبروی آینه بایستم
توی چشم هایم نگاه کنم
و به خودم بگویم
خیلی زیبا شده ام
خیلی دوستم دارم!

با هم دوتایی فیلم میبینیم
کتاب به هم قرض میدهیم
برای هم شعر مینویسیم
با هم میرویم گردش
با هم قدم میزنیم

دست خودم را میگیرم و فشار میدهم
سر میگذارم روی شانه ی خودم
برای خودم گل میخرم از سر چهارراه
آرام زیر گوشم زمزمه می کنم
"همیشه هستم
تا دم مرگ
تا دل خاک...

م....ن

سـاده، امــا بـراى خـــودم…

راسـتــش را بخــواهى…

دیـگــر مـنــتــظــرِ آمـــدن “تــــو” نیــســتــم…

منـتـظــر “رفـتـــن” خـــــودم هـــسـتــــــم…

تن تراش

اضافه های تنم را میتراشم 


تا 


همانند تو شوم!


ای بی همتا...

م....ا

من…!

مرا که میشنـاسی؟! خودمم

کسی شبیه هیچکس!

کمی که لابه لای نوشته هایم بگردی پیدایم میکنی

مهربان، صبور، کمی هم بهانه گیر

اگر نوشته هایم را بیابی ، من هم همان حوالی ام!!

م.....ا

ﺩﻟﻢ ﮐﻪ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﺩ

ﺁﺭﺍﻡ ﺧﻮﺩﻡ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻡ ...

ﺧـــﻮﺩﻡ ﺑﻪ ﺗﻨﻬـــﺎﯾﯽ

ﺩﺳﺖ ﻧﻮﺍﺯﺷﯽ ﺑﺮ ﺳــــﺮﻡ ﻣﯽ ﮐﺸﻢ ...

ﻟﺒﺨﻨﺪ ﻣﯽ ﺯﻧﻢ ﻭ ﺁﻫﺴﺘـــﻪ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻢ : "

ﮔﺮﯾﻪ ﻧﮑﻦ ﻋــــﺰﯾـــﺰﻡ ...

ﻣﻦ ﻫﺴـﺘﻢ ...

ﺧﻮﺩﻡ ﺑﻪ ﺗﻨﻬــﺎﯾﯽ

ﻫـــﻮﺍﯼ

ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺍﺕ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻡ

عمر جهان بر من گذشته است ...

از مادر نزاده ام

نه

عمر ِ جهان بر من گذشته است.

نزدیک ترین خاطره ام خاطره ی قرن هاست.
بارها به خون ِمان کشیدند
به یاد آر،
و تنها دستآورد ِ کشتار
نان پاره ی بی قاتق ِ سفره ی بی برکت ِ ما بود.

اعراب فریب ام دادند
بُرج ِ موریانه را به دستان ِ پُرپینه ی خویش بر ایشان در گشودم،
مرا و همه گان را بر نطع ِ سیاه نشاندند و
گردن زدند.

نماز گزاردم و قتل ِ عام شدم

که رافضی ام دانستند.

نماز گزاردم و قتل ِ عام شدم

که قِرمَطی ام دانستند.

آنگاه قرار نهادند که ما و برادران ِمان یکدیگررابکشیم و
این
کوتاهترین طریق ِ وصول ِ به بهشت بود!

به یاد آر
که تنها دستآورد ِ کشتار
جُل پاره ی بی قدر ...

خوش بینی برادرت تُرکان را آواز داد
تو را و مرا گردن زدند.
سفاهت ِ من چنگیزیان را آواز داد
تو را و همه گان را گردن زدند.
یوغ ِ ورزاو بر گردن ِمان نهادند.
گاوآهن بر ما بستند
بر گُرده مان نشستند
و گورستانی چندان بی مرز شیار کردند

که بازمانده گان را

هنوز از چشم

خونابه روان است.

کوچ ِ غریب را به یاد آر
از غُربتی به غُربت ِ دیگر،

تا جُستوجوی ایمان

تنها فضیلت ِ ما باشد.

به یاد آر:
تاریخ ِ ما بیقراری بود
نه باوری
نه وطنی.

نه،

از مادر

نزاده ام.

تیک تاک

نیمه های شب ... صدای تیک تاک ساعت دیواری.

صدای عقربه ها دقیقا روی مغزم راه میرود و مثل پتک توی سرم صدا میدهد.

بیدار میشم..تلاش میکنم عقربه های ساعت رو نگه دارم .خیلی سخته نگه داشتنش!

عقربه ها خلاف جهت عادی میچرخند!.خوشحال میشم.

میدونی چرا؟

با خودم میگم بگذار اینقدر برگردد تا برسد به روزی  که تو رفتی و تنهام گذاشتی.

اونوقت...

تولد

شاید این آخرین یادداشتم باشد....


شاید پرواز را تجربه کنم....


شاید مادر شوم ... 


شاید فرزندم بی مادر بماند....


برای رهامم .. پسرم ... پاره تنم ... 


نمان....


اینجا برای منو تو جایی نیست...


تصمیمت را بگیر .... 


بیا برویم...


ورق پاره های درد

تا بحال اینقدرسردرگم و وامانده نبودم، رنگارنگ و رویایی اما نه جذاب، همه چیزبرایم تکراری شده، رفتنها و آمدنهایم حرفها و کارهایم، حس میکنم بی معنا شدم، پوک شدم، پوک شدم، انگار به اینکه بی دغدغه باشم عادت ندارم، چند روز پیش دوست داشتم شب شود و بخوابم و دیگرصبح نیاید، روزنیاید، روشنایی روی چشمانم وادار به بیدار شدنم نکند، هنوز هم آرزو دارم بی دردسر بمیرم، بی صدا و بی هیچ دردی، رنجی، اما صبح شد و دیدم که نمردم، انگار باید هنوزتقلا کنم، رنج بکشم، سرم میترکد، چگونه تمامش کنم، از چهبگویم که دلم را گفته باشد، قلبم را که مالاما ل محبت و مهری است که فهمیده نمیشود، روبرویم هزار راهی است که من با این عقل ناقصم هرگز نمیدانم کدام راه راهه من است، دلم نمیخواهد شکایت کنم، گله کنم، بیهوده حرف بزنم، مینویسم تا محتاج نباشم به گفتن، برای خودم مینویسم چون حتی فکرش را هم نمیکنم که کسی این سییاهه ها را بخواند و بداند که روحم چقدر در عذاب است، همه چیزه زندگی ام در آغاز مملو از رنج است.

سقوط

دلشکسته ای بر لب بام سیگار میکشید


میخواست ته سیگارش را بیاندازد...


خودش را انداخت.!

سلام رویای من...

دیگر صحبت از خستگی و کم طاقتی نیست . صحبت از یک دل بارانی است. یک دل غریب که اینجا گیرافتاده . بین این آدم ها. بین همه ی آدم ها. شده وصله ی ناجور دل من ، بین این همه وصله ی جور...!

نمی دانم تا به حال جایی غریب افتاده ای یا نه؟ اینکه هر طرف که نگاهت را بچرخانی نتوانی تاب بیاوری . اینکه نگاهت عاصی ات کند. بهانه یکی را بگیرد و تو نتوانی آن یک نفر را پیدا کنی، بیاوری، بنشانی کنارش. تو هی دنبال آن یک نفر بگردی ، الکی. وقتی که می دانی نیست. می دانی که پیدایش نمی کنی. می دانی که نمی آید. می دانی که مرده... می دانی که مرده و باز هم دنبالش بگردی. می دانی که مرده و باز هم التماسش کنی که برگردد. می دانی که مرده و باز هم شب های سه شنبه غرق در خواستن و رسیدنش شوی . می دانی که مرده و باز هم مدام شماره اش را بگیری و زیر لب بگویی: " یعنی کجاست؟ چرا جواب نمی دهد؟ نکند اتفاقی برایش افتاده ...؟ " می دانی که مرده و باز هم بگذاری دلت بهانه اش را بگیرد . باز هم هر شب خوابش را ببینی که برگشته و هی بخواهی خوابت را تعبیر کنی که می شود آنچه که می خواهی بشود. می دانی که مرده و باز هم بیقرارش باشی . بلرزی وقتی که اسمش را می آوری. بیشتر وقتها، همین جوری، چون او نیست ، بغض کنی . بعد دلت گریه بخواهد . گریه کنی ، بعد هم گریه ات بشود فریاد . گریه که شد فریاد دیگر نتوانی حرف بزنی ، تا وقتی که بخوابی و دوباره خوابش را ببینی...

چند وقتی ست بدجور دلم می خواهد بمیرم . هوس مردن کرده ام. این دل ما هم عجب چیزهایی می خواهد! یکی نیست به او بگوید آخر تو کی می خواهی بزرگ شوی؟ بشوی یک دل آدم؟ یک دل آدم حسابی؟

راستی رویای من، اگر یکروز دلم آدم شود، تو باز هم دوستم خواهی داشت؟!...

.....

 خسته ام ,  کمی بیشتر


      

شکسته ام و کمی کمتر

ورق پاره های مرگ

میدونی روزی  چند بار دارم به بخت بد این زندگی لعنت میفرستم.

که ای کاش

تو  رو زودتر پیدا میکردم.

و یا تو مرا...

و یا شاید هردو یه جایی مثل دو تیغه قیچی به هم میرسیدیم .

حالا میگویم  ای کاش

زوتر تو را ترک میکردم

ای کاش...

ورق پاره های نجابت

نوﺷﺘﻪ ﺍﯼ ﻓﻮﻕ ﺍﻟﻌﺎﺩﻩ ﺍﺯ ﺳﯿﻤﯿﻦ ﺩﺍﻧﺸﻮﺭ

ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺎﮐﺮﻩ ﺑﺎﺷﻰ، ﺑﺎﯾﺪ ﭘﺎﮎ ﺑﺎﺷﻰ!
ﺑﺮﺍﻯ ﺁﺳﺎﯾﺶ ﺧﺎﻃﺮ ﻣﺮﺩﺍﻧﻰ ﮐﻪ ﭘﯿﺶ ﺍﺯ ﺗﻮ ﭘﺮﺩﻩ ﻫﺎ ﺩﺭﯾﺪﻩ ﺍﻧﺪ !
ﭼﺮﺍﯾﺶ ﺭﺍ ﻧﻤﯿﺪﺍﻧﻰ ﻓﻘﻂ ﻣﯿﺪﺍﻧﻰ ﻗﺎﻧﻮﻥ ﺍﺳﺖ، ﺳﻨﺖ ﺍﺳﺖ ، ﺩﯾﻦ ﺍﺳﺖ
...
ﻗﺎﻧﻮﻥ ﻭ ﺳﻨﺖ ﺭﺍ ﻣﯿﺪﺍﻧﻰ ﻣﺮﺩﺍﻥ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﺍﻧﺪ
ﺍﻣﺎ ﺩﺭ ﺧﻠﻮﺕ ﻣﻰ ﺍﻧﺪﯾﺸﻰ ﺑﻪ ﻣﺮﺩ ﺑﻮﺩﻥ ﺧﺪﺍ ﻭ ﮔﺎﻫﻰ ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﻨﻰ ﺷﺎﯾﺪ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ
ﻧﯿﺰ ﻣﺮﺩﺍﻥ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﺍﻧﺪ!!

ورق پاره های او ...

برایم دعا کن !


چشمان تو گل آفتابگردانند !


به هر کجا که نگاه کنی ،خدا آنجاست !


هزارمین سیگارم را روشن می کنم ....


پس چرا سکته نمی کنم ؟


نمی دانم ....


حسین پناهی

ورق پاره های وجود....

چه کسی گفته است که تمام زنها بعداز شکستشان در یک شب عوض میشوندو تب میکنندو می افتندگوشه ی خانه وتا یک ماه ازشدت گریه چشم هایشان ورم دارد؟! وبعدش هم انتقام بی وفایی کس دیگر را ازموهای نازنینشان میگیرندو آنهارا میریزند دور!

و مدام ناخن هایشان را از ته میجوند وبعدترش هم می افتندبه جان خودشان وهی خودخوری میکنندوازعالم وآدم می بُرند!

نه عزیزمن نه جان من همیشه هم ازاین خبرهانیست..!
من زن هایی رامیشناسم که بعدازشکستشان دلبرترشده اند.
دوستان بیشتری پیدا کرده اند!
جای غرق شدن در٤خانه های پیراهنی مردانه دربوتیک های زنانه وقت میگذرانند.
حواسشان هست که گوشه ی ناخنشان نپرد!
جای اس ام اس بازی های نصفه شبانه بالاک های رنگی رنگیشان سرگرم میشوند!
حواسشان به بلندی موهایشان هست ورنگ موهایشان باهرفصل عوض میشود.

خیلی هم که دلشان بگیردجای اینکه بروند وخاطراتشان را توی خیابان های قدم زده مرورکنند جلوی آینه می رقصند!

زن هایی که غرورشان رالابه لای تق تق کفش های پاشنه بلندشان وعطرهای فرانسویشان حفظ میکنند و ساعت وثانیه ی آمدن ورفتن هیچ آدمی دیگر مثل موریانه قلب وذهنشان رانمی خورد!

زن هایی که یاد گرفته اند دور از دسترس باشند.
آری عزیز من...
زن های شکست خورده
می توانند در عرض یک شب عوض شوند!
میتوانندناگهان دلبرترین زن ها شوند.
می توانند آرزوی یک شهر باشند.
تا شاید
روزی
آرزویِ آرزویِ سابقشان شوند!

بوی تو ....

خواب هایم


بوی تن تو را می دهد


نکند

 آن دورترها

نیمه شب

در آغوشم می گیری؟

 

                       فدریکو گارسیا لورکا