خوابت آشفته مباد

خوابت آشفته مباد!
خوشترین هذیانها
خزه ی سبز لطیفی ست که در برکه ی آرامش تو می روید.
خوابت آشفته مباد!
آنسوی پنجره ی ساکت و پر خنده ی تو
کاروان هایی از خون و جنون می گذرد،
کاروان های از آتش و برق و باروت.
سخن از صاعقه و دود چه زیبایی دارد
در زبانی که لب و عطر و نسیم،
یا شب و سایه و خواب،
می توان چاشنی زمزمه کرد؟
هرچه در جدول تن دیدی و تنهایی،
همه را پر کن،تا دختر همسایه ی تو
شعرهایت را در دفتر خویش
با گل و با پر طاووس بخواباند
تا شام بعد.
خوابشان خرم باد!

                             شفیعی کدکنی