بیا و مرا ببر دیگر نه آفتاب گُر گرفته زبانم را روشن می کندنه بالبال شب پره ای جانم را می شکافدو نه شبنمی در قلبم آب می شود.
بیا
دستم را بگیر
و خرده ریز این کلمات تباه شده را
از پیشم جمع کن.
"شمس لنگرودی"